درود
شعر زیستن:
از چهره رؤیاهای سرکش جهان
حجاب برمی درد!
هم از این روست
که اوهامی از این گونه دور و محو
مشتهای بی تاب خود را بر سینه ام می کوبند!
آه! ای چهره به وصف نیامدنی!
آه! ای تیرگی روشن!
در قلب من زورق کوچکی هست
با بادبان افراشته
کز توفانهای سهمگین می گذرد.
آی! موجهای سرکش بی تاب،
و تندبادهای نابگاه،
زورق کوچک مرا دریابید!
زورق کوچک مرا در یابید!
*
نه!
زیستن معما نیست!
(هستی را به چه ماننده کنم؟)
زیستن معما نیست،
رؤیا و خواب نیست،
صندوق آلام و آرزوها،
مجموعه شکستها نیست!
زیستن،
پیکار است و عشق،
آفرینش و زیبایی!
در قلب من خدایی هست
که در آرزوی آفرینشی میسوزد!
آفرینش گلی،
به زیبایی یک عشق
در جهانی
به سبزی یک بوسه!
آی!
ابلیسهای تیره روز ترسان،
و آیات و ادعیه بی حاصل
آفریدگار کوچک مرا دریابید
آفریدگار کوچک مرا دریابید!
بدرورد
شعر هشتم ندای دل من بود حیف سوخت
سلام دوست خوبم
روح بیدار با یه خبر خیلی مهم به روز شد. منتظرت هستم و خوشحال می شوم نظرت رو راجع به این خبر عجیب بهم بگی.