درود
...
باز کن در که یک پر شکسته
دیر سالی است پشتش نشسته
باز کن در که پشتش گدایی
دل در امید لطف تو بسته
گر برانی بمیرند از غم
عاشقان رخت دسته دسته
من نه عاشق نه زاهد نه صوفی
من گدایم گدایی چه خسته
خون نکن دل تو با خنجر غم
کین دل خسته در خون نشسته
باز کن در که هجرانت ای دوست
دیر وقتی است از حد گذشته
آخر ای خوب من سروری کن
قامتم از فراقت شکسته
گوئیا یار خوش قامت ما
یاد ما را ز لوحش بشسته
رشته جان در اعماق مرداب
بر زمین لنگر غم ببسته
آه ساقی دلم در دل خاک
از اسیری و غربت گسسته
....
بدرود
خیلی زیبا بود