قلم بی جوهر

با هم ولی بدون هم

قلم بی جوهر

با هم ولی بدون هم

حرف دل

خدایا

به من توفیق تلاش درشکست

صبر در نا امیدی

دین بی دنیا

عظمت بی نام

عشق بی هوس عطا کن

فاحشه‌زاده‌ی گرامی

سلام

یه متن دزدی جالب رو بخونید

فاحشه‌زاده‌ی بی‌پدری را دیدم که با تلاش خود به مدارج علمی دست یافته بود و با فروتنی به دیگران مدد می‌رساند.
حلال‌زاده‌ی با اصل‌ونسبی را دیدم که با نفوذ خانواده‌ی خویش به مدارج علمی دست یافته بود، به دیگران فخر می‌فروخت و بر آنان منت می‌نهاد.

آن فاحشه‌زاده نزد من گرامی‌تر از آن حلال‌زاده‌ی با اصل‌ونسب ریشه‌دار.

پی‌نوشت: شده حکایت بعضیا، با کله‌ی پوک به اصل‌و‌نسب خودشون دل خوش کردن!

 

کل متن رو یه خوندم دیدم بد نمیگه

 

این یه تیکه هم روش:

چه پلیدم گر بی‌خانمان شدن را با رویی گشاده بنگرم…

و چه ناپاک گر به مرگ انسان‌ها و یتیم شدن کودکان بی‌پناه بخندم…

و چه احمق گر مساعدتی نکنم و فقط ناتوانی دیگران را با پوزخند منعکس کنم!

شاد باشین

عید

سلام
اول از همه  فرا رسیدن سال نو رو تبریک میگم
امیدوارم سال خوبی رو به همراه خانواده هاتون داشته باشین
نوروز پیروز
 
 
 

سهم‌ پرنده‌های‌ زمستان‌ چه‌ می‌شود
آواز عاشقانه‌ی‌ انسان‌، چه‌ می‌شود
یا گوشه‌ی‌ حرم‌ ساکنان‌ دل‌
یک‌ شاخه‌ گل‌ میانه‌ گلدان‌ چه‌ می‌شود
رگبارهای‌ یخ‌ زده‌ را باد می‌برد
پس‌ شادی‌ خرابی‌ زندان‌ چه‌ می‌شود
آماده‌ آسمان‌ وفا ایستاده‌ است‌
حالا اجازه‌ باران‌ چه‌ می‌شود
بوی‌ شب‌ و سبد سیب‌ و عطر یاس‌
سهم‌ دوباره‌ رندان‌ چه‌ می‌شود
با رنگ‌ می‌شود آغاز را کشید
اما نهایت‌ خط‌ پایان‌ چه‌ می‌شود

روزهای خوبی داشته باشین

سلام

بازم اومدم دو خط بنویسم و برم

--------------

شرمنده ام !

گفته بودم :

دست بر دیوار دور آن ور دریا میزنم

و تا هزاره ی شمردن چشم میگذارم !

گفته بودم :

غبار قدیمی تقویم را

از شیشه های شعر و خاطره پاک نمی کنم !

گفته بودم :

صدای سرد سکوت این سالها را

با سرود و سماع ستاره بر هم نمیزنم !

اما دوباره دل دل این درمانده

تو را میهمان سایه گاه ساکت کتاب و کاغذ کرد !

هی !

همیشه همسفر حدود تنهایی !

بگذار دفتر دریا هم

گزینه ئی از گریه های گاه گاه من باشد !

--

یغما گلرویی

--------

شاد باشین

مادر بزرگ

سلام
 
---

مادر بزرگ میگفت:

در عمق صندوق بی قفل خود ،

نشان و نقشه دیار دوری را نهان کرده است

که در آنجا ،

بادی از بیشهء بوسه ها نمیگذرد !

میگفت وقتی در آن دیار

نام سار و صنبور را فریاد میزنی ،

کوه ها صدای تفنگ و تیشه را بر نمی گردانند !

آنجا

سقف سبز سپیدارها بلند

و حنجره خروسها

پر از صدای فانوس و صبح ستاره است !

حالا

گاهی هوس میکنم سراغ صندوغ بروم ،

بازش کنم ،

و نشان آن وادی دور را بیابم !

اما میترسم ! ستاره جان !

میترسم حکایت آن جزیره رویا ،

تنها خیال خامی در دایره بی مدار دریا باشد !

---

موفق باشین