سلام
بازم وقتی شد یکی دو خط اینجا بنویسم
حرفی نمونده جز نا گفته هایم!
قلمم نای نوشتن ندارد!
دل تاب گفتن!
و پایم شتاب رفتن!
دگر اشکی باقی نمونده!
اون قطره آخرش همراه با فریادم
تو طوفان نگاهت گم شد!
بدرود
درود
این میگم برای اونکه هیچ وقت نشنید.....
و این چنین است که سالهاست میگذرد
و من هنوز تنهای تنهایم
تنهایی من از جنس خاکستر ققنوس است
و چه سنگدل است باد
چرا که آن را از من گرفته است
بادی که مرا به وسعت جهان پهن ساخت...و طوفانی که مرا نابود کرد
و شکستم به ناهنگام در اوج جوانی....
وچه خیال های پوچی که از من رسوا شد
و چه خوب شد چرا که من هر آنچه را به ظاهر داشتم,دیدم
آری من دیدم که هیچ ندارم و چه نداشتن های زیبایی
وجود من تهی است ...از دوست...تهی است از عشق
و نیز از مردمان گرگ صفت نیز تهی است
از به ظاهر رفیقانی که دم از عشق می زنند
آری وجود من ؛ تهی است از مهر و نیز محبت
و چه سبکبالم من ..آری,نازنینم ؛وجود من خالی است از هر آنچه در شما وجود دارد
و چه مالامال از تنهایی ...و چه مالامال از تنهایی
ای که هوای من شده ای دم زدن در تو حیات من است
....
بدرود
سلام...
اینو همینجوری با خیال یا بی خیال بگم....
با ابرهای هرزه هوا را به هم نزن
با بادها نرو همه جا را به هم نزن
آرام تر بیا و آرام تر برو
آرامش زمین خدا را به هم نزن
جز فال چشم های تو چیزی نمانده است
فنجان قهوه ی فقرا را به هم نزن
اما ببین قشنگم درست نیست
من مرده ام برات پس عزا را به هم نزن
هرچند تو بهشت زمینی بدون شک
اما نیا جهنم ما را به هم نزن
بدرود